معرفی کتاب دختر استالین|مشاوره تحصیلی شهداد
سوتلانا علیلویوا، دختر استالین بود. او نام خانوادگیش را تغییر داد تا بلکه بعد از خروج از زیر پرچم پدرش، زندگى به او روى خوش نشان دهد. اما:
«زندگى سختى بوده است، عزیزم؛ حتى گوش دادن به داستان آن سخت است تا چه رسد زندگى کردنش. »(دختر استالین – صفحه ۱۰۲۳)
همه تصور میکردند سوتلانا مثل یک پرنسس کرملینى زندگى مرفه و افسانهاى دارد، اما قطعا این افراد از واقعیتهاى جامعهى شوروى بىاطلاع بودند. همهى شهروندان شوروى آموزش دیده بودند که از مجموعه قوانینى سفت و سخت پیروى کنند. براى آنها تعریف شده بود «کجا باید زندگى کنند، کجا باید کار کنند، به کجا نمىتوانند سفر کنند و غیره.» قطعا دختر استالین هم از این قواعد مستثنى نبود.
مترجم کتاب – بیژن اشتری – در مقدمه خود درباره کتاب دختر استالین چنین مینویسد:
دختر استالین نوعى کار پژوهشى تحسینبرانگیز نیز است. نویسنده پنج سال از عمر خود را صرف تحقیق و پژوهش دربارهى سوژهاش کرده است. کتاب در واقع ماحصل مصاحبههاى مفصل و متعددى است که نویسنده با اعضاى خانواده، دوستان و آشنایان سوتلانا در نقاط مختلف جهان کرده است. نویسنده علاوه بر این مصاحبهها، از نامههاى شخصى سوتلانا و طرفهاى نامهنگارىاش، اسناد محرمانهى آرشیوهاى سیا، کا گ ب، حزب کمونیست شوروى و غیره بهره جسته است. خواندن این کتاب براى هرکسى که به تاریخ شوروى علاقهمند است، یک ضرورت مبرم است.
روی جلد و پشت جلد کتاب دختر استالین تعریفها و تمجیدهای زیادی به چشم میخورد که برخی از آنها عبارتند از:
نیویورک تایمز:
زمین گذاشتنش ناممکن است.
سایمن مانتیفوری:
غمخوارانه و متقاعد کننده؛ این نه یک داستان سیاسی که جستجویی برای عشق در دل تاریکی است.
ایندیپندنت:
زندگینامهای در ابعاد حماسی، با آمیزهای از تراژدی و شاخصهای تاریخی رمان روسی.
دیلی میل:
این زندگینامه عالی شأن یک رمان را دارد.
مارک دیستون، ریجستر:
دختر استالین پس از کتاب امید علیه امید بهترین زندگینامهای است که طی پنجاه سال گذشته حول موضوع شوروی به چاپ رسیده است.
کتاب دختر استالین در چهار بخش نوشته شده است:
- سالهای کرملین
- واقعیت شوروی
- فرار به آمریکا
- یادگیری زندگی در غرب
خلاصه کتاب دختر استالین
استالین، رهبر کبیر شوروى، دیکتاتور مخوفى که اگرچه توانست اتحاد جماهیر شوروى را به یک ابرقدرت تبدیل کند و جنگ علیه آلمان نازى را بِبَرد، اما زندگى میلیونها نفر را به خاطر سیاستهاى بىرحمانهاش به مخوفترین شکل ممکن دستخوش تغییر کرد. برپایى اردوگاههاى کار اجبارى در دل سیبرى شاید یکى از مخوفترین سیاستهاى او باشد.
کتاب حاضر روایت زندگىِ دختر این دیکتاتور، سوتلانا علیلویوا است. دخترى که بىاندازه براى استالین عزیز بود. گرچه سوتلانا در تمام عمرش تلاش مىکرد خود را از زیر بیرقِ پدر بیرون بکشد و ننگِ دختر استالین بودن را از پیشانى بزداید، اما هرگز آنگونه که باید نتوانست «عادى» زندگى کند. او ناله مىکرد:
هرجا بروم، خواه استرالیا باشد، خواه جزیرهاى دوردست، همیشه زندانى سیاسى نام پدرم خواهم بود.
شاید بزرگترین مولفهاى که اسباب رنج سوتلانا را در سراسر عمرش فراهم مىآورد، انزواى شدیدى بود که از کودکى همواره همراهش بود.
تصور کردن انسانى تنهاتر از دختر استالین کارى دشوار است. (دختر استالین – صفحه ۶۱۲)
این تنهایى که گرهخورده با وجههى سیاسى پدرش بود، سوتلانا را در ابعادى جهانى منزوى کرد و اثراتِ رعب آورش را تا سالهاى انتهایى زندگى بر روح و روان او جارى کرد.او هنگامى که تنها شش سال داشت، مادرش را از دست داد. نادیا (مادر سوتلانا) که همسر دوم استالین بود، خودکشى کرد. گرچه سیاست کثیف این اجازه را نمىداد تا علت مرگِ همسر رهبر کبیر شوروى به واقع عنوان شود. سوتلانا نیز همانند سایرین، چندین سال پس از مرگ مادرش واقعیت را متوجه شد و از آن پس هرگز نتوانست با این قضیه کنار بیاید که مادرش چگونه حاضر شد او را در این سیستم وحشت آفرین تنها بگذارد.
ارعاب و وحشتى که استالین در اطراف خودش گسترانیده بود، مخصوصا دامنگیر نزدیکترین کسانش شده بود. چه کسى جرئت مى کرد به دختر استالین بگوید مادرش خودکشى کرده بود؟ خیلىها فقط بخاطر اطلاع داشتن از این موضوع اعدام شده بودند. (دختر استالین – صفحه ۱۰۵)
در خانوادهاى که در آن به دنیا آمدم و بزرگ شدم هیچ چیز طبیعى نبود، هرچیزى ناراحتکننده و غم افزا بود و خودکشى مادرم روشنترین شهادت بر نومیدى حاکم بر اوضاع بود. (دختر استالین – صفحه ۶۸۱)
استالین در پاکسازىهاى دورهى «وحشت بزرگ» در اواخر دههى ٣٠، با چسباندن برچسبِ «دشمن خلق» نیمى از جامعه را مطرود کرد. قطعا خانوادهى خودش هم از این قضیه مستثنى نبودند. او بسیارى از اقوامش را، به جرمِ توهین به رهبرى یا مخالفت با سیاستهاى او، دستگیر و اعدام کرد. قربانیانى که سالها بعد در دورهى خروشچف از اردوگاههاى کار اجبارى (گولاگ) رهایى یافتند، تا آخر عمر نتوانستند به زندگى عادى بازگردند.در این میان سوتلانا هر روز شاهد از دست دادنِ یکى از اعضاى خانوادهاش، دایى، خاله، همسران اینها ، آن هم به شکل عجیب و غریبِ «ناپدید شدن» بود.
سوتلانا تا شانزده سالگى، مثل بسیارى از همکلاسىهایش، کمونیستى آرمانگرا باقى ماند؛ کمونیستى که بىهیچ چون و چرایى ایدئولوژى حزب را قبول داشت. او بعدها در بزرگسالى به این نتیجه رسید که این ایدئولوژى مردم را به سرکوب و سانسور اندیشههایشان وادار کرده و میلیونها نفر را به خواب مصنوعى فرو برده است. او اسم این خواب مصنوعى یا مسخ شدگى را «ذهنیت بردگان» گذاشت. (دختر استالین – صفحه ۱۳۹)
این اتفاقات وقتى براى سوتلانا شکلى جدى گرفت که در هفده سالگى، پدرش، معشوقش را به اردوگاه کار اجبارى تبعید کرد؛ تنها به این دلیل که با دخترِ رهبرِ کبیر ارتباط عاطفى برقرار کرده بود. همهى اینها تنها بخشهایى از مصیبتِ تنها دخترِ استالین بود.
و در نهایت استالین مُرد.
مرگ قریبالوقوع پدرش باعث شده بود احساس کند این مرد را دوست دارد اما همزمان احساس مىکرد این مرگ براى او آزادى به همراه خواهد آورد؛ و مابین این دو احساس در رفت و آمد بود. (دختر استالین – صفحه ۳۳۷)
سوتلانا گمان مىکرد پس از مرگ پدر درد و رنجها از زندگىاش رخت بر مىبندند اما گویى چنین گمانى بیش از حد غریب بود. حالا مقامات شوروى با او طورى رفتار مىکردند که گویا او شئى متعلق به دولت است.
همهچیز پیچیدهتر شد؛ «زندگى دوگانهى مزخرف و غیرعادى»، تا وقتى که سوتلانا که در دنیاى بىخداىِ شوروى پرورش یافته بود، با براجش سینگ آشنا شد. سینگ مردى هندى بود که توانست ارامش، اطمینان و هرآنچه زندگى کرملینى از سوتلانا دریغ کرده یود را به او ببخشد. سوتلانا با دنیایى متفاوت روبرو شد. این مرد، براجش سینگ، پس از مرگش، توانست براى او دریچهاى به سوى دنیاى آزاد باز کند. سوتلانا خیلى سریع دنیاى تیره و تارِ کمونیسم را به امید رسیدن به دنیاى ازاد ترک کرد. حالا منتظر بود تا ببیند وجههى جهانى مخوف پدرش دست از سر او برمیدارد یا نه؟!
بخش بیشترى از کتاب به شرح خانه به دوشى سوتلانا پس از رهاییش از شوروى مىپردازد.
بعضى وقتها نقل مکان مىکرد چون گمان مىکرد خبرنگارها، یا بدتر از خبرنگارها، ردش را پیدا کردهاند. (دختر استالین – صفحه ۱۰۷۸)
درگیرىهاى عاطفىِ ناشى از رهاکردن فرزندانش، توطئههاى کا گ ب و سیا براى روسیاه کردن دیگرى، تنهایى و انزواى شدید سوتلانا در حالیکه عدهى کثیرى از دوستانِ جدیدش در دنیاى جدید دورش را گرفته بودند، ازدواجِ او با وسلى پیترز و مادر شدن سوتلانا در دهه چهارم زندگى. این همه اتفاق و بالا و پایین براى یک انسان زیادى دشوار و طاقت فرساست، آیا اگر سوتلانا دختر استالین نبود، باز هم چنین زندگى سخت و پر پیچ و خمى را از سر مىگذراند؟ پس آن وجههى پرنسسىاش کجا رفت که مجبور شد نیم بیشتر عمرش را در فقر سر کند؟ او از دختر استالین بودن، تنها مصایبش را به دوش کشید.
وجه دیگرِ شخصیتِ سوتلانا از آن رو اهمیت دارد که او نویسندهى چهار کتاب است. کتابهایى که اگرچه نه زندگینامه صرفند و نه مطلقا سیاسى، اما از آنرو که زندگى پر آشوب سوتلانا همواره به سیاست و نام پدرش گره خورده بود، او توانست در کتابهایش شکل واقعىِ زندگى در شوروى را به جوامع غربى بنمایاند و فریادِ هنرمندان و روشنفکرانِ شوروى را به گوش جهانیان برساند.