معرفی کتاب سایه روشن|مشاوره تحصیلی شهداد
پس از کتابهای زنده بگور و سه قطره خون، کتاب سایه روشن سومین مجموعه داستان از صادق هدایت است. این کتاب که در سال ۱۳۱۲ منتشر شد شامل هفت داستان کوتاه به نام: س.گ.ل.ل – زنی که مردش را گم کرد – عروسک پشتپرده – آفرینگان – شبهای ورامین – آخرین لبخند و پدران آدم است.صادق هدایت نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است که در سال ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد.
خلاصه کتاب سایه روشن
همانطور که گفته شد، این کتاب شامل ۷ داستان است. در ادامه هر کدام از این داستانها را بررسی خواهیم کرد.
داستان س.گ.ل.ل
این داستان در ۲۰۰۰ سال بعد اتفاق میافتد که در آن بشر از خیلی موانع طبیعی گذشته است و علمش به درجهای رسیده که مرگ و بیماریها و پیری را درمان کرده است و زندگی ظاهری خوبی برای خود ساخته است. از خرافات و همچنین از جنگ و اختلافها نیز خبری نیست.
اما انسان گرچه از این مشکلات رهایی یافته ولی اصلیترین مشکلش همواره با اوست و آن هم بیمعنا بودن زندگی، خستگی و زدگی از روند بیمقصد آن است. این موارد به شکلی دردناک در او باقی مانده و بشریت در یک همهپرسی به این نتیجه میرسد که برای رهایی از این پوچی کل نسل انسان را به یکباره باید از بین برد که پس از رایزنیهای مختلف به این نتیجه میرسند باید از سرم «س.گ.ل.ل» که انسانها را عقیم میکند استفاده کنند. ولی یک اشتباه نتایج فاجعهآمیزی به همراه داشت و…
شخصیتهای اصلی داستان سوسن و تد هستند که هر دو هنرمند میباشند. در این داستان از کتاب سایه روشن صحنه پایانی به شدت نمادین است.
قسمتهایی از داستان س.گ.ل.ل:
سوسن علاوه بر کسالت زندگی که ناخوشی عمومی و مسری بود یک ناخوشی دیگر هم داشت و آن تمایل او به معنویات بود که خودش نمیدانست چیست ولی آنرا دنبال میکرد. (کتاب سایه روشن – صفحه ۱۰)
اگر روزی بشر میتوانست مدار زمین را هم بدور خورشید تغییر بدهد، اگر خودش را بستاره سیرییوس هم میرسانید همان آدمیزاد ضعیف و ترسو و احساساتی بود. (کتاب سایه روشن – صفحه ۳۵)
داستان زنی که مردش را گم کرد
این بخش داستان اشخاصی است که قربانی نگاه تحقیرآمیز خانواده میشوند. کسانی که بیجهت محکوم به گناه هستند. دختری گریزان از این جهنم، به آغوش مردی که کارش کتک و شلاق زدن اوست برمیگردد. دختر با تمام وجود تمام سختیها، شلاقهایی که به تنش میخورد را دوست دارد و زمانی که شوهرش او را ترک میکند شهر به شهر پی او میرود و در تمام راه آرزوی شلاقها و بوی شوهرش که همیشه آمیخته با سرگین بود میکند.
در این مسیر بچهای هم به همراه دارد که یادگار شوهرش است ولی وقتی به او رسید، شوهرش از شناخت او سر باز زد و او را بیرون کرد. داستانی غم انگیز از محرومیت ها که بشر را به جهنم نیز قانع میکند.
قسمتهایی از داستان زنی که مردش را گم کرد:
شب مهتاب بود، خوابش نمیبرد، بلند شد که آب بخورد. بعد رفت در ایوان خانهشان. نه، اصلا میل نداشت بخوابد. نسیم خنکی میوزید، سینهاش باز بود ولی سرما را حس نمیکرد. صدای خرخر مادرش را که مانند اژدها در اطاق خوابیده بود میشنید. هر دقیقه اگر بیدار میشد او را صدا میزد، ولی چه اهمیت داشت؟ چون در تمام وجود خودش احساس شورش و طغیان میکرد. (کتاب سایه روشن – صفحه ۵۳)
اگرچه تشنه و گرسنه بود ولی ته دلش خوشحال شد. نمیدانست چرا سوار شد و بکجا میرود، ولی باوجود همه اینها با خودش فکر کرد: «شاید این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد و تنش بوی الاغ و سرطویله بدهد!» (کتاب سایه روشن – صفحه ۷۷)
داستان عروسک پشت پرده
در این داستان پسر جوانی با آن نجابت سنتی ایرانی، برای تحصیل به خارج کشور رفته است. او زندگیاش در درس خواندن، انزوا و جان کندن خلاصه میشود. روزی جلوی ویترین مجسمه زنی را میبیند و بلافاصله عاشق و شیفتهی او میشود و به هر قیمتی آن را میخرد و شش سال همدم آن میشود. زمانی هم که به ایران میآید همراهش است و به خاطر آن حتی نامزدش را نیز پس میزند و…
قسمتهایی از داستان عروسک پشت پرده:
فرمانبردار، افتاده و ساکت، در کار و درس دقیق و موافق نظامنامه مدرسه رفتار میکرد. ولی پیوسته غمگین و افسرده بود. بجز ادای تکلیف و حفظ کردن دروس و جان کندن چیز دیگری را نمیدانست. بنظر میآمد که او بدنیا آمده بود برای درس حاضر کردن، و فکرش از محیط درس و کتابهای مدرسه تجاوز نمیکرد. (کتاب سایه روشن – صفحه ۸۰)
یادش افتاد که سرتاسر زندگی او در سایه و در تاریکی گذشته بود، نامزدش درخشنده را دوست نداشت. فقط از ناچاری، از رودربایستی مادرش به او اظهار علاقه میکرد. با زنهای فرنگی هم میدانست که باین آسانی نمیتواند رابطه پیدا بکند، چون از رقص، صحبت، مجلس آرائی، دوندگی، پوشیدن لباس شیک، چاپلوسی و همه کارهایی که لازمه آن بود بود گریزان بود، بعلاوه خجالت مانع میشد و جربزهاش را در خود نمیدید. (کتاب سایه روشن – صفحه ۸۷)
داستان آفرینگان
بخش چهارم کتاب سایه روشن داستان آفرینگان است. این داستان از زندگی روح بشر پس از مرگش که زندگی بیمعنی و خالی از هر احساساتی میباشد میگوید. یک شکنجه واقعی. روی زمین حداقل دل آدم به مرگ و یا خودکشی خوش است ولی اینجا (زندگی پس از مرگ آدمی) هیچ چیزی نیست.
این داستان یکی از بهترینهای کتاب است و مکالمههای بسیار عمیق و زیبایی دارد.
داستان شبهای ورامین
این داستان، روایت زوجی به نام فرنگیس و فریدون است که همراه خواهر ناتنی فرنگیز باهم زندگی میکنند.رزندگی ساده و سرشار از نشاط آنها در یک روستا با بیمار شدن فرنگیز بههم میخورد و زمانی که فرنگیز میمیرد فریدون به شدت شکسته میشود. حتی سر از بیمارستان در میآورد و زمانی که برگشت همه از بازگشت روح فرنگیز سخن میگفتند که شبها میآید و تار میزند ولی…
این داستان، ماجرای خوب و کوتاهی بود که نشان میدهد باور موهومی چگونه از ترس شکل میگیرد.
قسمتی از داستان شبهای ورامین:
نیم ساعت میگذشت که بحالت اغما افتاده بود. ناگاه چشمهای فرنگیس باز شد و دیوانهوار زیرلب با خودش گفت:
«خورشید… سایه درختها را بدیوار نگاه کن… ماه بالا آمده… جغد ناله میکشد… درها را باز کنید… بشکنید… دیوارها را خراب کنید… اینجا زندان است… زندان… توی چهار دیوار… خفه شدم بس است… نه من کسی را ندارم… تار بزنیم… تار را بیاور اینجا توی ایوان… تف… تف باین زندگی…» (کتاب سایه روشن – صفحه ۱۲۷)
داستان آخرین لبخند
زمان خلیفه هارون الرشید و خاندان برمکیان است. این داستان از روابط آنها میگوید که چگونه به اعراب خدمت کردند، چگونه مملکتداری را به آنها آموختند و…بخشی از داستان دربارهی شب قبل از کشتار برمکیان است که چگونه سعی در مغلوب کردن خلیفه داشتهاند و گفت و گوی بین سران آن هاست.
داستان پدران آدم
این داستان روایت بسیار جالبی دربارهی حلقهی واصل بین میمونها و انسانها در کنار کوه دماوند است. این داستان بیشتر مفهوم اخلاقی دارد که چگونه همیشه دوروها و فرصتطلبها بر مسند قدرت مینشینند.
جریان داستان دربارهی دو دسته از میمونها است که هر کدام سرکردهای دارند. روزی آن دو سرکرده برای جنگ ببرها که همواره میمونها را میکشند میروند. سرکرده اولی از ترس زود بر بالای درختی فرار کرده و دیگری با ببرها درگیر شده و هر دو ببر را میکشد. ولی آروارهاش خورد میشود.زمانی که کار تمام میشود میمون ترسو با سینه فراغ و با داد و بیداد اعلام میکند من ببرها را کشتم و به سرکردگی هر دو دسته میرسد و…