معرفی کتاب خودت باش دختر|مشاوره تحصیلی شهداد
ریچل هالیس یک زنِ خودساخته است. نه اینکه سختى به خود ندیده باشد، که هرچه سختى بیشترى از سربگذرانى سختتر مىشوى.
ریچل از دوران سخت کودکى و نوجوانىاش به شما مىگوید. از پدرى کشیش که گرچه دکتراى فلسفه داشته اما نتوانسته به درستى براى آنها پدرى کند. از برادرى مىگوید که خودکشى کرد و بنیانهاى خانواده که هر لحظه بیم فروپاشى آن مىرفت.همانطور که مىبینید این یک زندگى آرام و به دور از دغدغه نیست. تلاطم دریاى خروشان زندگى مىتوانست ریچل را با خود به درون آب ببرد ولى او خواست که دوباره به زندگى بازگردد و این بار خواستن توانستن بود. البته نه به بهایى اندک! او در کتابش تاکید مىکند که بارها زمین خورده و دوباره بلند شده، مىدانید چطور توانسته؟
ریچل هالیس در این کتاب از رازهاى موفقیتش به عنوان یک زن، یک مادر شاغل، کارآفرین، ورزشکار و نویسنده مىگوید. راز موفقیت او در پذیرش واقعیاتى بود که همه ما دربارهشان به خودمان دروغ مىگوییم. او در کتابش درباره بیست دروغى مىگوید که زندگىهاى ما را در هم مىپیچد و افکارى غیر منطقى راجع به خودمان و اطرافیان به خورد مغزمان مىدهد.
در صفحه ۱۴۰ کتاب خودت باش دختر میخوانیم:
اگر کرم ابریشم بخواهد تا ابد کرم ابریشم بماند، اگر به این نتیجه برسد که آشوب و دردسرهاى تبدیل شدنش خارج از توان تحملش است، هرگز نخواهد فهمید که مىتوانسته تبدیل به چه موجودى بشود. به نظر شما هم این تغییر کلى در زندگىاش دردناک نیست؟ فکر نمىکنید ترسناک و دشوار است؟ البته که هست. اما اگر او با ترسش مقابله نمىکرد، اگر اجازه نمىداد تغییرات او را به آن کسى که واقعا هست تبدیل کند، ما هرگز نمىفهمیدیم او چه موجود زیبایى است و خودش هم هرگز نمىفهمید که مىتواند پرواز کند.
از همه چیز صحبت مىکنم: کشمکشهاى ازدواجم، افسردگى پس از زایمان و احساسهایى مثل حسادت، ترس، خشم، احساس زشت بودن، بىارزش بودن و دوست داشتنى نبودن. (خودت باش دختر – صفحه ۹)
پشت جلد کتاب خودت باش دختر آمده است:
تا به حال این فکر به سرتان زده که آن قدرها هم که باید خوب نیستید؟ که به اندازۀ کافی لاغر نیستید؟ که مادر بدی هستید؟ آیا این فکر به سرتان زده که لیاقتتان همین است که با شما بدرفتاری شود؟ که هیچ ارزشی ندارید و هرگز به جایی نخواهی رسید؟
تمامی اینها دروغ است.
دروغهایی که توسط جامعه، رسانهها، خانوادههایمان، یا صادقانه بگویم، توسط خود شیطان ساخته شده و تداوم یافتهاند. این دروغها برای اعتماد به نفس و تواناییهای ما خطرناک و ویرانگر هستند. بزرگترین گناه این دروغها این است که اصلاً آنها را نمیشنویم. ما به ندرت دروغهایی را که دربارۀ خودمان ساختهایم میشنویم چون سالهاست که آنها با صدای بلند در گوشهایمان نجوا میشوند و از این رو شنیدنشان تبدیل به امری عادی شده است. حرفهای نفرتانگیزی که هر روز بر سرمان آوار میشوند اما متوجهشان نمیشویم. در کتاب خودت باش دختر در مییابیم که تشخیص دروغهایی که در مورد خودمان باور کردهایم کلید تبدیل شدن به نسخۀ بهتری از خودمان است. اگر هم زمان با علم به اینکه بر ناملایمات زندگیمان تسلط داریم بتوانیم مرکز اصلی آنها را نیز پیدا کنیم آن وقت است که میتوانیم بهدرستی مسیرمان را تغییر دهیم.
سبک نگارش کتاب با آن لحن طنز و گیرا، خواننده را با خود همراه مىکند. گاهى مطالب در عین سادگى به حدى جذاب است که احساس مىکنید در حال خواندن مطلب یکى از پستهاى اینستاگرام نویسنده هستید. موضوعات به شدت با روزمرگى ما گره خوردهاند و همین سادگى باعث شده تا خواننده با هالیس همگام شود. خندهى از سر آشنایى یا گریهى همدردى، همه در گوشه گوشهى این دویست و خردهاى صفحه جا خوش کردهاند و منتظرند تا مخاطب را درگیر خودشان کنند. از سویى، در شروع کتاب بیم آن مىرود که هر لحظه مطالب سبک و سیاقِ کتب انگیزشىاى را بگیرد که نیمى از افراد جامعه از آن گریزانند. چرا که تنها حس خوب و انگیزه را بدون هیچ زیربناى عملى به مخاطب عرضه مىکنند. «تو خیلى خوبى، پس مىتوانى!» جمله کلیدى غالب این قبیل کتابها چنین است، اما ریچل هالیس پس از آنکه در هر فصل، با ذکر تجربیاتى از زندگى خود، دروغى را موشکافى مىکند، در انتهاى همان فصل حداقل سه روش مناسب براى در هم شکستن وجهه راستى نماى آن دروغ پیشنهاد مىکند. این روشها اغلب ساده و کاربردى هستند و هزینهاى براى مخاطب به همراه ندارند. در کل خودت باش دختر کتابى انگیزهبخش، دلچسب و دوست داشتنى است براى آنان که مىخواهند دست از باور کردن دروغها بکشند و تبدیل به خود واقعىشان شوند.